-
دانشگاه
شنبه 13 مهرماه سال 1387 13:03
حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه و لحظه های دل انگیز و باز دانشگاه و گرم درسی و من گرم کندن اسمت به گوشه گوشه هر میز و باز دانشگاه دم غروب و حضور خسته اشیاء هوای وسوسه آمیز و باز دانشگاه دوباره قصه سیب است و آدم و حوا دوباره قصه پرهیز و باز دانشگاه حدیث یک حضور بزرگ و دل تنگ است حدیث کاسه لبریز و باز دانشگاه ...و عاقبت...
-
نکته!
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 17:34
هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید، باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند دیروز به تاریخ پیوست . فردا معما است . و امروز هدیه است
-
...
جمعه 11 مردادماه سال 1387 07:53
زندگی حکمت اوست... زندگی دفتری از حادثه هاست... چند برگی را تو ورق می زنی و مابقی را قسمت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 22:59
برکت پروردگار مثل باران است ، اگر می بینی خیس نمی شوی ،جایت را عوض کن
-
شب آرزوها
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1387 22:17
کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه که خدا را از تو می گیرد خدا همیشه هست، نه فقط شب آرزوها... اما ممنونم که به یادم اوردی که هرچی مخوایم فقط از خدا بخوایم.. باعث شدی یادم بیفته که این روح خداست که توی وجودمونه و یه روزی دوباره ازمون میگیره...پس باید همون جوری پاک تحویلش بدیم... شب آرزوهاست و ما آدما آرزوهامون زیاد، کاش فقط...
-
عکس
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 01:35
-
لبیک یا پرستیژ!
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 17:08
سلام تشکر میکنم از جناب پرستیژ به خاطر دعوت به یه بازی، که در ادامه میتونید بخونید. معرفی خودم: بانوی شرقی هستم. 19 ساله، دانشجوی مدریت صنعتی (البته دانشجو نما )و ساکن اصفهان. وبلاگ نویسی رو از فروردین 85 شروع کردم و از آبان 85 هم این جا مینویسم.. توی اینترنت دنبال کلیپ موبایل، بازی و دانلود آهنگ و ... نبودم اما عجیب...
-
گوشه ای از زندگی من
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 20:01
امروز قصد کرده ایم . پستی با لحن فارسی عهد بوق داشته باشیم! البته می دانیم شاید با این کار وبلاگ را به آب ببندیم! اما شاید نتیجه اش این باشد که از بابت ارسال مطلب خود کفا می شویم! اول این که چند روزی است گردن مبارکمان به علت بد خوابیدن درد می کند و درمان های والده گرامی از جمله کمپرس آب گرم و مالش روغن بادام و .....
-
سالروز درگذشت دکتر شریعتی
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 00:06
دورتر، دیرتر روزی از روزها شبی از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد، اما میخواهم هرچه بیشتر بروم. تا هرچه دورتر بیفتم، تا هرچه دیرتر دورتر بمیرم. نمی خواهم حتی یگ گام یا حتی یک لحظه، پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم، افتاده باشم و جان داده باشم، همین... دفتر های سبز-گزیده ی اشعار شریعتی
-
...
شنبه 18 خردادماه سال 1387 19:25
چه دروغها که نمی گوییم تا مبادا آشکار شویم... چه بازیها نمی کنیم تا مبادا خود را بنمایانیم... به راستی چرا از خود می گریزیم ؟ چه سلامها را پاسخ نمی گوییم اگرچه خود به آن مشتاق تریم... چه حرفها را بی پاسخ می گذاریم اگرچه کتاب ها سخن داریم... چه نگاهها که بی پاسخ گذاشتیم ... اگرچه به زیر چشمهامان هزار اشک جاری بود ......
-
داستان مداد
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 00:04
در این مداد پنج خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری، تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی. "خاصیت اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت میکند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد." "صفت دوم: گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 16:06
کوچه ما عابر لالی دارد شاید او هم هوس یک دهن آواز کند مرحمی نیست که بر زخم زبان بگذارند مگر عیسی برسد معجزه آغاز کند
-
خوشبختی
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 07:27
اگر خوشبختی آسایش جسم و بی خیالی است ، پس خوشبخت ترین موجود نه یک زن و یا یک مرد است، بلکه امکان دارد یک گاو آمریکایی باشد..! "ویلیام فلپز"
-
پدر و مادر
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 12:46
یک سوال! اگر تا لحظه مرگ خود فقط فرصت یک تلفن زدن به شما داده می شد ، به چه کسی تلفن می زدید؟ چی می گفتید؟ این سوال از حدود 800 نفر (اعم از زن و مرد ، مجرد و متاهل) پرسیده شد ، حدود 730 نفر گفته اند ؛ با مادر و پدرم تماس می گیریم و می گویم: من دارم می میرم! فقط خواستم بگم؛ مادر (پدر) خیلی دوستت دارم . از زحماتت متشکرم...
-
سالروز درگذشت عارف آب و آیینه
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 07:50
زندگی... زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ, پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست, که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود زندگی جذبه دستی است که می چیند. زندگی نوبر انجیر سیاه, در دهان گس تابستان است. زندگی, بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 23:23
چشمانمان را بر گذر قاصدک ها باز کنیم که زمان ساز سفر میزند ...!! دست به دست هم دهیم دلهایمان را یکی کنیم بی هیچ پاداشی حراج محبت کنیم باور کنیم ... که همه خاطره ایم .... دیر یا زود همه رهگذر قافله ایم ...!
-
اولین پست سال ۸۷
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 21:26
سلام .. معذرت می خوام از دوستایی که نرسیدم بهشون سال نو رو تبریک بگم آخه سفر بودم . اصل مطلب این که عمر سفر کوتاه .. هر جا باشی آخرش باید برگردی خونه ی خودت ... جایی که بهش تعلق داری شاید دنیا هم مثل یه سفر باشه... یا سفر کردن مثل دنیا؟
-
یه پست کلیشه ای...
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 03:44
۸۶. سال خوبی بودی... خداحافظ
-
شعری از عمران صلاحی
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 16:09
شیره را از حبه انگور سرقت می کنند شهد را از لانه زنبور سرقت می کنند دست مالیدم به خود ، چیزی سر جایش نبود سارقان بی پدر بدجور سرقت می کنند احتیاجی نیست از دیوار و در بالا روند سارقان با " کنترل از دور " سرقت می کنند عده ای راحت میان مبل خود لم می دهند از طریق عده ای مزدور سرقت می کنند روز روشن ، زنده ها را از میان...
-
عنوان؟!
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 20:36
*بزرگترین افسوس اینست که بخواهی اما نتوانی و به یاد آوری روزی را که می توانستی اما نخواستی. **وقتی از همه جا نا امید شدی برو توی کوه فریاد بزن که آیا هنوز امید هست؟؟؟؟؟ آن موقع خواهی شنید که هست.... هست..... هست
-
جمله
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 19:47
بیشتر مردم به پشت شیشه خودروهایشان این برچسب را می زنند : "امروز اولین روز از بقیه عمر من است" من ترجیح می دهم این کونه تصور کنم: "امروز آخرین روز از عمر من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگار دیگر هیچ فرصتی ندارم" پ.ن1: شخصیتی که جمله بالا رو گفته فراموش کردم. پ ن.2: شادی جون ممنون
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 17:15
زمستان را تحقیر نکن ،بهار هرچه دارد از زمستان است.
-
نبود موضوع!
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 19:21
سلام... می خواستم یه مطلب بذارم دیدم ذوق شعر گفتن که ندارم عشق زمینی هم ندارم که براش بنویسم ، عقل و دلم هم که به اونی که بالا سرمونه قد نمیده که باهاش عشق بازی کنم، بی وفایی هم ندیدم که طرفو نفرین کنم،اهل انتقاد و سیاست هم زیاد نیستم ، علمی هم ندارم که به دیگران یاد بدم.... از کپی کردن هم خسته شدم ... چی...
-
اگر خواب حقیقت داشت!!
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 20:38
اگر دروغ رنگ داشت هر روز،شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر عشق، ارتفاع داشت من زمین را در زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر میگرفتی اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران میکردند اگر براستی خواستن...
-
شب یلدا...
جمعه 30 آذرماه سال 1386 06:54
زندگی چقدر کوتاهه که به خاطر یک دقیقش جشن می گیریم...
-
به پسرم درس بدهید، نامه ی آبراهام لینکن به آموزگارفرزندش
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 21:19
او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد ، انسان صدیقی هم وجود دارد . به او بگویید ، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود . به او بیاموزید ، که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست . می دانم که وقت می گیرد ، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت...
-
برگ از درخت خسته می شه...
شنبه 10 آذرماه سال 1386 12:04
-
سپاس
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 13:15
چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان را دگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ...
-
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 09:47
میلاد امام رضا (ع) مبارک می خوام از امام رضا حرف بزنم . ولی کلمات جور نمی شه امام رضا با اون بزرگیش توی ذهن کوچک من جا نمی شه می دونم قدرتو ندونستم ،قدر سال های متوالی که پیشت می یومدم ،قدر اون روز ها و شب ها یی که مشهد بودم ، حال که امسال نتونستم بیام تازه فهمیدم چی رو از دست دادم . چرا قدر اون عاشورا و تا سوعا...
-
شعری از فریدون مشیری
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 16:17
در کلاس روزگار درس های گونه گونه هست درس دست یافتن به آب و نان درس زیستن کنار این و آن درس مهر درس قهر درس آشنا شدن درس با سرشک غم ز هم جدا شدن در کنار این معلمان و درسها در کنار نمره های صفر و نمره های بیست یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظه ها تمام عمر در کلاس هست و در کلاس نیست نام اوست : مرگ و آنچه را که درس می دهد...